سلام
بس کن از اين همه به رخ کشيدن هايت...بس کن گلبرگ....بس کن باغچه....بس کنيد اي آفتاب و اميد و زندگي....بس کنيد که دارم از هر چه زندگيست مي ميرم......دارم از هرچه زندگيست مي ميرم..... آه که مي جنگم ولي با تپش هاي نصفه و نيمه اي که از زندگي مي آيد انگار تير خلاصش را زده اند....انگار تير خلاصش را.....
بس کن اي تير خلاص....بس کن ...تو که زندگي را کشتي...... بس کن تو که مرا کشي....کجايي عزيزم...کجايي......کجايي که باز هم يک دل سير برايت بگويم...يک دل سير برايت بخوانم يک دل سير برايت بنويسم...عزيزم...کجايي عزيزم....