سلام تبسم جان.
خوبي عزيز؟ از دختردايي جان چه خبر؟
ميگم خوابم مياد اين پستت رو نخوندم ولي قبلي رو خوندم و کلا حظ بردم. تحليل جالبي کرده بودي اونم سر کنکور . منم دارم از اين نوشته ها سر جلسه امتحان و کلاس و .................
و بعد از انداختن هندوانه!!
چ خوب همه رفتن پي كارشون و حوض خالي شده برا عكاس!!:)))))
اي بابا! بچه ي كوچولو انقد ديگه نميتونه بره تو حوض ها:دي
واي گفتي چپ چپ نيگا كردن ملتو:)))) خوب ميفهمم:)))))))
تو پستت همه واقعيتو پس ننوشتي! اون وسط مينوشتي پياده شدي دوباره سوار شدي ملت فك نكنن كله ت ميخ كوب شده بوده به شيشه!! :ديييييي
خب پس چطوري بچه هه تا كله رفته توش؟ اينكه كوچيكه:دي عكس رو همون موقع كه تو اتوبوس بودي گرفتي؟!
چقـــــــــــــــــــــــــــــــد ر قصه داره؟! مث خونه ي مادر بزرگه هزار تا داره؟!:ديييي
چقد خنـــــــــــــك شدم...
اين عكسه همون حوضيه كه تو پست ازش گفتي؟ چقد كوچيكه نسبت به تعريفي كه ازش كردي
محشر بود ! بي نظير بود . حرف نداشت . از قلمت واقعا لذت بردم ...
اون موقع که داشتم توصيفت رو راجع به اون پسر کوچولو که عمق آب رو اشتباه تخمين زده بود مي خوندم از ته دل مي خنديدم ... دلم مي خواست اونجا بودم صورت ناز و معصومش رو با اون همه سادگي ببوسم ...
موفق باشي
سلام.
دلم براي خواهرم تنگ شد.....چقدر خاطره هاي شيرين گاهي اشک آورند....گاهي هم مرگ آور.......دلم براي خواهرم تنگ.......
خيلي زيبا تصوير سازي کردين فقط يه نکته خيلي ريز اينجا بود که اگه رعايت ميشد منو تا عمق نوشته ميبرد...همين يه تيکه اش براي من لنگ ميزد که زمان اين اتفاق و قصه برام مبهم بود نميدونستم چه وقت از روزه ! شايد اگه زمان رو ميگفتيد از همان شروع وارد فضا ميشديم . مثلا با همين جمله شروع ميکردين که مثلا: (نزديک ظهر بود) . بازم زيبا بود مثل هميشه.....
دلم براي ...........آه
با سلام
تو اين فكر بودم كه كدوم ايستگاه رو ميگي اول فكر كردمخيابون ارم رو ميگي ولي بعد با ادامه حرفهات و اين عكس حوش ديدم منظورت اونجايي كه اتوبوس پرديسان ونيرواگه و ...هاست يادش بخير ...ص