سلام.
دلم براي خواهرم تنگ شد.....چقدر خاطره هاي شيرين گاهي اشک آورند....گاهي هم مرگ آور.......دلم براي خواهرم تنگ.......
خيلي زيبا تصوير سازي کردين فقط يه نکته خيلي ريز اينجا بود که اگه رعايت ميشد منو تا عمق نوشته ميبرد...همين يه تيکه اش براي من لنگ ميزد که زمان اين اتفاق و قصه برام مبهم بود نميدونستم چه وقت از روزه ! شايد اگه زمان رو ميگفتيد از همان شروع وارد فضا ميشديم . مثلا با همين جمله شروع ميکردين که مثلا: (نزديک ظهر بود) . بازم زيبا بود مثل هميشه.....
دلم براي ...........آه