سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شبی که پست قبلو  مینوشتم لحظات آخر ِ نفس کشیدن های عزیزی بود که فردا صبحش باید خبر فوتشو میشنیدم ...

دوست م رفت ...

حس میکنم یک تکه قلبم زیر خاک قبرستون جا مونده ...

...............

فاطمه جان ...

خواب هام بد تعبیر شد

بد ...

حسرت دیدار به دلم موند...

ع ز ی ز  دل م ...

.

.

.

زحمتی نبود نماز وحشت بخونید ...

فاطمه فرزند ولی الله



خاطره شده دردوشنبه 92/10/16ساعت 5:46 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

چند روز است نشسته ام در حیات خلوت خودم و سخت ، _تاکید میکنم _ سخــــــتــــــ ! به چند جمله ، به چند جمله ی خبری فکر میکنم .

آن چند جمله هم اینست که :

_ خدا آدم هارا در قالبی به نام "خانواده " آفرید

_ خدا صله رحم را واجب کرد

_ خدا دلبستگی را در فطرت قرار داد

_ صله رحم دلبستگی می آورد

_ مرگ حق است

_ مرگ حق است

و مرگ حق است

و ...

و این جمله ی آخر را خیلی بیشتر در ذهنم تکرار میکنم و آخرش هم انگار که پشت این سیستم نشسته باشم و دست هایم روی کیبورد باشد تند تند در ذهنم تایپ میکنم که :خدا آدم هارا از گِلی آغشته به احساس و عواطف خلق کرد و بعد دلبسته شان کرد به فامیل های نسبی و آشنایان سببی و بعد گفت در محیط خانواده رشد کنند و گفت که مدام به هم محبت کنند و ...

تازه این را هم فرمود که انما المومنون اخوه ...

بعد هم دانه دانه دانه آدم های این خانواده را از هم گرفت .همسر را از همسر. فرزند را از مادر . برادر را از خواهر . تمام این حرف هارا که تکرار میکنم مدام یک چیزی در ذهنم زنگ میخورد که انگار ظرافتی در این میان است که عقل به آن قد نمیدهد !یعنی مثلا همانجا که خداوند میفرماید وقتی مصیبتی به شما وارد شد بگویید : انا لله و انا الیه راجعون ...
همینجا انگار خیلی ظرافت دارد . اولا که میگوید مصیبت . یعنی .اواااقعا درد دارد ! یعنی دل کنده و بیرگ نباش ! دلبسته و عاطفی باش ! طوری که وقتی از دستش دادی برایت مصیبت شود .

دوم میگوید انا! یعنی ان + نا . نا یعنی ما ...

میدانی یعنی چه ؟یعنی همه از خداییم . همه به سوی او باز میگردیم . میدانی یعنی چه ؟یعنی فقط او نرفته . یعنی تو هم میروی . یعنی وقتی ازدستش دادی برو کنار قبرش و بگو بزودی میبینمت ... تو زودتر رسیدی و من کمی دیر تر می آیم . اما می آیم .یعنی اصلا خیلی دلتنگ نشو. همه مسافر یک مقصدید .

همه ی این حرف ها و این حرف ها و این حرف ها،  این چند روز مغز مرا خورده اند  . آنقدر که دلم میخواهد بروم قبرستان و یک دل سیر برای خود ِ نرفته ام فاتحه بخوانم .میترسم وقتی میروم توشه ام کم باشد و همه بجای اینکه برای مسیری که من راهی ش شده ام  توشه برایم بفرستند ، هی بشینند و گریه کنند ...خب همه می آیید ...دلتنگی ندارد که ...

چقدر مزخرف میگویم .

اگر کسی برود دلتنگی  آدم را میکشد . به اینجا که میرسم باز برمیگردم به خانه ی اول که خدا انسان را از انس و الفت آفرید و دلبستگی . در آغوش مادرش گذاشت و بر دوش پدر و زیر سایه ی لطف یک عالم آدم ِ هم خون و هم دل و فرمود : محبت کنید .

و بعد آرام آرام ، دانه دانه ، از هم گرفتشان .

انا لله و انا الیه راجعون ...


خاطره شده دردوشنبه 92/10/16ساعت 1:1 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

شاعر میفرماید :

تخته کن کیهان خود را بی درنگ _ _ _تا در آغوشت بگیرم تنگ تنگ ...

*پ ن : این  یک پست عاشقانه است.

* پ. ن : مخاطب انتزاعی نیست !


خاطره شده درسه شنبه 92/10/10ساعت 1:58 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

کاش میشد این جزوه ی "بلاغت " را کنار بیاندازم و بنشینم یک دل سیر عاشقانه های "مستور " بخوانم .

اه
لعنت به "هرآنچه که مانع اراده ی معنای ماوضع له میشود " ...



خاطره شده درسه شنبه 92/10/10ساعت 1:47 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

11

ساعت کمی برای خواب است

ساعت باید آنقدری باشد که دیگر جای خالی نداشته باشد

باید آنقدر فشرده باشد که وقت نکنی خواب نروی

وقت نکنی از خواب بپری

حتی وقت نکنی کابوس ببینی ...

ساعت باید آنقدر زیاد باشد که تو مجبور شوی همه اش را بخوابی ...

همه اش را...

بی کم و کاست

بی حتی یک دقیقه بی قراری ...

ساعت باید زیاد باشد . ساعت مثلا باید 3 یا 4 باشد

بیشتر هم میتواند باشد

خیلی بیشتر

نزدیک های صبح

نزدیک های وقت ِ بیداری ...


خاطره شده درپنج شنبه 92/10/5ساعت 11:14 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

خیلی ها  حسّی شبیه جان دادن را تجربه میکنند .
.
.
.
مثلا وقتی اربعین باشد و از قافله جامانده باشند ...



خاطره شده دردوشنبه 92/10/2ساعت 11:43 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

<      1   2   3   4      

Design By : Pichak

جاوا اسکریپت