سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تمام اکسیژن شهر را هم که میریختند در این حیاط باز نفسم بالا نمی آمد . این را وقتی فهمیدم که نیم ساعت در هوای سرد لرزیدم و باز نه قلبم آرام شد نه قلبم . 

این که من این روز ها فشار خاصی روی قلبم احساس میکنم یک حس کاملا فیزیولوژیکی است . وقتی به این موضوع اطمینان پیدا کردم یک روز صبح  بعد از یک کابوس ِ مبهم ، در حالیکه یک درد نا آشنا پنجه انداخته بود روی قلبم و  و نفسم مثل حالا _درست مثل حالا _ در یک طبقه از سینه ام گیر کرده بود و بالا نمی آمد ، لبخندی به قلب زدم و دستم را رویش گذاشتم و گفتم : نترسی ها . این تپش تند و این درد و این نفس گرفتگی ، همه اش نشانه های یک جور پختگی است . یعنی تو در سختی ها و مشکلات آنقدر پخته شده ای که حالا میتوانی کم کم تمام روحم را در تپش هایت بروز دهی . هومم .. قبلا ولی گیج بودی و گیج بودم . قلب جان ! یادت هست ؟ هی انتزاعی میگفتم آه قلبم ! و تو گیجاویژ بی هیچ مشکلی آرام میتپیدی . یادت که نرفته ؟ ! هومم....

یک جور حس بزرگ شدگی دارم .

امروز به یک نتیجه رسیدم . تولد همیشه یک امر مثبت نیست . تولد بیجای تنها یک سلول در بدن ، تولد یک سرطان است . و تولد یک سرطان برابر ِ با مرگ است .

میبینی؟ ! من امروز کشف های بزرگی کردم  . من کشف کرده ام اگر صدای بلند اما مبهم ِ خنده ای را بشنوم قطعا اول فکر میکنم صدای گریه  است و قلبم هوووررری میریزد در چشمم و چشمم هورییی میریزد روی گونه هایم . من کشف کرده ام هر شی ای یک روی خوش دارد و یک روی سگ ! مثلا همین لب تاب . اگر آن روی سگش بالا بیاید ، میزند تمام مطالب باارزشم را دلیت + شیفت میکند . یا تلفن . وقتی روی سگش بالا می آید هرچه  talk را میزنم وصل نمیکند . یا میز . روی سگش که بالا می آید هی با لبه ی پایه اش انگشت کوچک پایم را گیر می اندازد و کلی درد میکشم . کفش ، پایم را میزند . اتو ، لباسم را لکه میکند . تلوزیون ، سیگنالش قط است و ...

من خودم هم یک روی خوش دارم و یک روی سگ . من وقتی خوشم قابلیت های زیادی دارم . میتوانم چای دم کنم ، کتاب بخوانم ، غذا درست کنم ، گاهی آنقدر خوشم که پیاز را سرخ هم میکنم . حتی یکبار پیش آمده که از فرط خوشی برای خودم روی ماست نعنا هم ریخته ام .

اما وقتی روی سگم بالا بیاید ...

من هیچ وقت این رویم بالا نمی آید . من به جای این روی زشت ِ پرخاشگر ، یک روی آرام ِ بی حوصله دارم که نمیدانم شبیه چه حیوانی است . فقط میدانم وقتی load  شود مرا میبرد و می اندازد یک گوشه از خانه .آن گوشه از خانه یا زیر آسمان است در هوای سرد ! یا پشت مانیتور است در حال تایپ ! یا قبرستان است . که البته قبرستان هنوز خانه ام نشده است ...جاهای دیگری هم هست که الان یادم نمی آید .

مهم نیست البته . مهم اینست که بنویسم تا قلمم خشک نشود .

اگر قلمم خشک بشود یک گوشه از گوشه های خانه کم میشود و این اتفاق دردناکی است.

میفهمی که  ؟ ...


خاطره شده درجمعه 92/12/2ساعت 10:49 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

بهشتی ام
اگر
عشق
مستحب موکّد باشد ...


خاطره شده دریکشنبه 92/11/27ساعت 11:9 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

_ یعنی چی که آماده نیست ؟ ! امروز روز کنفرانس شما بوده !

_ عذر میخوام استاد . زندگی من دیروز راس ساعت 2 و 45 دقیقه از حرکت ایستاد .

_یعنی چی ؟

_ یعنی من از دیروز ساعت 2 و 45 دقیقه چیزی نخوردم ، نخوابیدم ، ننوشتم ، نخوندم ، حرف نزدم و ... بنابر این قدرتی برای آماده کردن متن کنفرانس هم نداشتم .

_پس چه کار میکردی ؟

_هیچ . در واقع مشغول زندگی نکردن بودم . مشغول ِ مُردن .

_ منو مسخره کردی ؟

_ نه !

_ بیرون !

پ.ن  : شاهکار میشد اگر جرات اجرای این دیالوگ هارو تو کلاس داشتم !

پ.ن : ممکن است درست راس ساعت 2 و 45 دقیقه بهانه ی یک زندگی از زندگی حذف شود .

میفهمی که ؟

باید مواظب بود !


خاطره شده درجمعه 92/11/25ساعت 10:45 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

ما راهپیمایی میکنیم.


ما راهپیمایان خیلی خوبی  هستیم که هرساله در شهرهایمان راهپیمایی میکنیم . راهپیمایی در کلان شهر کوچک ما همیشه ویژگی های خاصی دارد که غیر کلان شهر های بزرگ هیچ کدام ازین ویژگی هارا ندارد . مسیر های راهپیمایی در شهر ما همیشه از خیابان این ور ِ حرم تا خیابان آن ور ِ حرم است که فاصله ی دو خیابان بسیار با هم زیاد است . یعنی مثلا یک کیلومتر هست . بعد رسانه های کلان شهر کوچک ما از یک ساعت قبل از شروع راهپیمایی اعلام میکنند که لطفا خانم ها از خیابان این طرفی بروند به خیابان آن طرفی و آقایان از خیابان آن طرفی بیایند به سمت خیابان این طرفی . بعد راهپیمایی که بصورت خیلی منظم شروع میشود ما با شعار های منظم مرگ بر آمریکایمان به سمت آن خیابان حرکت میکنیم . هنوز هیچ کس نمیداند چرا با این همه تدبیر ِ مسئولان کلان شهر کوچک ما  ، باز هم یک جایی همه ی خانم ها و آقایان باهم قاطی و خیلی متحد شده و یک هو صدای مرگ بر آمریکا با طنین خیلی بلندی که همراه با جیغ و داد و فحش های بدبد است به آسمان میرسد .

امسال البته مسئولین ، آن نقطه ی عطف مهم را شناسایی کردند و دقیقا همانجا دوتا اتوبوس گنده گذاشتند که خانم ها و آقایان با هم عطف نشوند . ولی ما فهمیدیم که ما مردم خیلی منعطفی داریم . چون باز هم در جاهای دیگری باهم عطف شدند . ما خودمان داشتیم زیر دست و پا کلی منعطف میشدیم .

ما راهپیمایان خوبی هستیم . مسئولین شهر ما برای اینکه ما شعارهای بد بد ندهیم برای ما بلند گوهای هماهنگ کننده میگذارند تا یک نفر شعار دهد  و مردم تکرار کنند . اما مردم تکرار نمیکنند . چونکه ما فهمیده ایم هرکس که دوست دارد یک بار سرودهای انقلابی را پشت بلند گو بخواند  تا صدایش در سطح شهر پخش شود و ذوق کند میرود پشت این بلندگو ها . ما خیلی سعی کردیم که شعر های موزون و پر محتوای آقای شعار را تکرار کنیم اما هرچقدر صدایمان را بم و زیر کردیم و شعر هارا موزون ، دیدیم نمیشود. به همین خاطر ما تصمیم گرفتیم که خودمان در آینده یکروز برویم و آقای شعار  شویم . 

ما آقای شعار خیلی خوبی داریم . آقای شعار ما همیشه یک شعر بلند آماده میکند و با لهجه ی کاملا رسمی ِ قم ! آن را میخواند و میگوید که ما بعد از هر مصراع آن بلند بگوییم مگ بر آمریکا ! که "ر" مرگ بر اثر سرعت استعمال این بند از شعر در تکلم حذف میشود .

مثلا آقای شعار میگوید :

بسیجی میگه

مردم :مگ بر آمریکا

آقای شعار : ما تو دهن ِ

-مگ بر آمریکا

-شما میزنیم

-مگ بر آمریکا

-صدا قط میشه

-مگ بر امریکا

- آهی مَمَّته ..

مگ بر آمریکا

-پات روی سیمه

مگ بر آمریکا

ما همیشه اینجای راهپیمایی که میرسیم میبینیم به لطف و حول و قوه ی الهی غم ناگهان از دل ملت برداشته میشود و لبخند شیرینی مردم را فرامیگیرد.

ما راهپیمایان خوبی هستیم . ما هروقت به راهپیمایی میرویم یک هلی کوپتر یک عالمه بالای سرمان میچرخد و یک عالمه علوفه ی گل دار روی سر مغازه ها و خانه ها میریزد  . ما همیشه آرزو داشتیم که یک دانه گل روی سر ما هم بیفتد . و همیشه دوست داشتیم برای انتخاب فردی که گل را از بالا به پایین میریزد در بین مردم رفراندوم و انتخابات برگزار شود .

ما راهپیمایان خیلی خوبی هستیم . ما آخر راهپیمایی هایمان یک قطع نامه داریم که یعنی به این جا که میرسد راهپیمایی قطع میشود و همه باید بروند خانه هایشان . البته قبلش یک سخنران هم داریم  که معمولا یک آقای خیلی بزرگ است که نماینده ی شهر کوچک ماست ! مردم ما میدانند وقتی آقای خیلی بزرگ شروع به صحبت میکند یعنی دیگر باید پراکنده شوند و به خانه هایشان بروند . چون اگر قطعنامه یک هو خوانده شود ما در خیابان ها با ازدحام و انعطاف جمعیت مواجه میشویم .

آقای خیلی بزرگ ِ ما خیلی خوب است . او همیشه یک ساعت صحبت میکند تا مردم همه بروند و کسی از کار و زندگی اش نیفتد .

ما از همه ی مسئولین به خاطر راهپیمایی های خوبمان تشکر میکنیم و پیشنهاد میکنیم که یک وقت مسیر راهپیمایی را از حرم تا جمکران  نگذارند . چون که ممکن است سهولت در راهپیمایی بوجود آید و دیگر مردم ِ صبور ِ ما ، قدر ِ مسئولین را ندانند و یک هو قاطی کنند پل جانبازان و مونوریل و نصف خیابان های یک طرفه ی قم و کوچه های آسفالت نشده و عمه ی مسئولین را جلوی چشمشان بیاورند .

این بود انشای من در مورد ما راهپیمایان خوبی هستیم .



خاطره شده درجمعه 92/11/25ساعت 8:20 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

________________  


خاطره شده درسه شنبه 92/11/22ساعت 1:6 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

آشفته تر از مو شدم ، اصلا یه وعضی
هی این سو و آن سو شدم ، اصلا یه وعضی
من را به دمب این و آن بستند از بس
همرتبه ی جارو شدم ، اصلا یه وعضی
از این و آن و آن و این ها شرم کردم
هی باخودم پررو شدم ، اصلا یه وعضی
تا تو خودم غم های عالم را بریزم
بدجور تو در تو شدم ، اصلا یه وعضی
درد و امد در زد . کمی دارو به من داد
معتاد بر دارو شدم ، اصلا یه وعضی
 آمد کسی قیچی کند ابروی من را
بی چشم و بی ابرو شدم ، اصلن یه وعضی
هی ریسمان ها اعتمادم را گزیدند
این شد که من ترسو شدم ، اصلن یه وعضی
روباه بودن را به بنده یاد دادند 
از کودنی آهو شدم ، اصلن یه وعضی
من جوجه اردک نیستم ، زشتم اگرچه
شاید که بعدا قو شدم ، اصلا یه وعضی
***
خیر سرم باید مقاله مینوشتم
شاعر شدم ، خواجو شدم ! اصلا یه  وعضی


خاطره شده درشنبه 92/11/19ساعت 9:30 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

1

دلگیرم از این روز پاییزی
دارد بدون وقفه میبارد
تر میکند هی خاطراتم را
دست از سر من بر نمیدارد

دلگیرم از این روز پاییزی
تا حس شعرم را برانگیزد
می آورد تا کوچه ها من را
هی زیر پایم برگ میریزد ...

دلگیرم از این روز پاییزی
که روسری ات را سرم کرده
من را کشانده تا خیال تو
با هر قدم تنها ترم کرده

بایدحواسم پرت تر باشد
انگار نه انگار اینجایی
دلگیرم از این روز پاییزی
دلگیرم از این شعر و تنهایی



2

من میتوانم مال تو باشم
تو میتوانی مال من ... شاید
تو پابه پای عشق من ای کاش ...
من پابه پای عشق تو . باید !
رویای خیس ت چشم هایم را
هی قطره قطره قطره تر کرده
من زیر سقف آسمان تنهام
تو نیستی ، باران نمی آید ...


خاطره شده درپنج شنبه 92/11/17ساعت 12:27 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

 


خاطره شده درچهارشنبه 92/11/16ساعت 12:59 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

ازبسکه پنیر و مرغ و روغن داده است

یخچال همه هموطنان آباد است

دیگر همه ی گرسنه ها سیر شدند

دولت که نگو !کمیته ی امداد است


هی دور فروشگاه زنجیر شدیم

تا این ته صف به سر رسد ، پیر شدیم

ما گشنه تر از شما اگر هم بودیم

دیگر همگی بطور کل سیر شدیم

***

بعد ازآن صد روز تدبیری که دولت کرده است

چرخ گاری کنده و جایش سبد آورده است

مردم ما اینقدر راضی به زحمت نیستند

مرغ جان . تخم طلاتان ظاهرا بی زرده است !

***

ادامه دارد


خاطره شده درسه شنبه 92/11/15ساعت 9:35 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

آدم های دور و برت را اگر یک نگاه بیاندازی میبینی وقتی غم دارند ، یعنی اغلب وقتی غم دارند ، یا یک گوشه کز میکنند یا اصطلاحا سر به زانو میگذارند ، یا زانو به بغل میگیرند ، یا به یک چیز تکیه میکنند ، مثل درخت ، مثل دیوار ...

یک گوشه کز میکنند چون گوشه "دیوار" دارد  . چون میخواهند تکیه بدهند .

سر به زانو میگیرند تا به زانوهایشان تکیه بدهند.

زانو را بغل میگیرند تا بتوانند به خودشان تکیه بدهند.

در واقع آدم هایی که خیلی غصه دارند " رمق " ِ حفظ ِ تعادلشان را ندارند و ناخودآگاه تکیه میدهند .

یا بهتر بگویم

از این به بعد اگر دیدید یک نفر با دل گرفته به جایی تکیه داد یا یک گوشه کز کرد ، بدانید یک عالم غصه ناگهان ریخته به دلش و رمقش را برده .یعنی اگر تکیه ندهد احتمالا زانوهایش طاقتی ندارند .

یک همچین چیزی .

به همین سادگی .

به همین پیچیدگی . . .


پ.ن: ساده نگیر این همه سادگی رو


خاطره شده درسه شنبه 92/11/15ساعت 7:47 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

<      1   2   3   4      >

Design By : Pichak

جاوا اسکریپت