سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این ها روضه ی مکشوف نیست


زهرا(س)

روضه ی مکشوف ندارد

همه چیز 

در شکاف سینه ی زهرا (س)ماند . . .

همه چیز

در نیمه های شب

آرام

پنهان شد


خاطره شده درشنبه 91/1/19ساعت 4:12 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

بعضی حرف ها

گفته نخواهد شد

تا ابد الدهر

در سینه ی زمین و زمان خواهد ماند

مثلا

تفسیر ِ مِسمار . . .


خاطره شده درشنبه 91/1/19ساعت 4:1 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

زیــنـــب

چـــقــدر

چادر ِ مادر

به تو می آید

. . .


خاطره شده درشنبه 91/1/19ساعت 1:3 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

 تـــــــــــمام بی خـــــــــــــبران عالـــــــــم بـــــــــــــــــدانـــــــــــنـــــــــد . . .

 

 

من 

در دیاری زندگی میکنم . . .

که مردمش

بعد از" بی نشان ". . . "(س) ـــ سلام الله " میگذارند . . .

و بعد از" منتقم " ,"(عج) ـــ عج الله تعالی فرجه الشریف "


. . . اینجا خبری ست . . .


خاطره شده درسه شنبه 91/1/15ساعت 5:24 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

بیست و یک سال

بیست و یک سال است دارم یک داستان واقعی کوتاه و دو جمله ای مینویسم

که با

"انا لله"

شروع و با

"الیه راجعون"

تمام میشود

. . .


خاطره شده درسه شنبه 91/1/15ساعت 2:58 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

من عاشق شکلات تلخم . . .


و تو برایم شکلات میخری . . .

هر بار با درصد تلخی بیشتر . . .

تا بیشتر عاشقت شوم . . .


خاطره شده درسه شنبه 91/1/15ساعت 1:42 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

تو

آسمان

تسبیح

حیاط

محبوبه ها

سجاده


تو 

آسمان

تسبیح

حیاط

محبوبه ها

سجاده

تو

آسمان

تسبیح

حیاط

محبوبه ها

سجاده

تو

آسمان

تسبیح

حیاط

محبوبه ها

سجاده

تو . . .

چه سر گیجه ی مقدسی است

وقتی تمام داشته هاو نداشته هایم

دور سرم میچرخد 

تمام داشته ام تسبیح و سجاده

تمام نداشته ام تو

آنقدر دور سرم میچرخید

که مجبورم سرم را

به پهلو روی مهر بگذارم

روی پای خدا بخوابم

تا کمی این تلاطم ...آرام بگیرد 

چه سر گیجه ی مقدسی است

این گردشِ زیر ِ باران

 . . .


خاطره شده درسه شنبه 91/1/15ساعت 10:16 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

 

نزدیکی

شاید پشت نبض پنجره ها


یعنی

سر به شیشه ی پنجره که میگذارم ,بیشتر حِسَت میکنم

انگار که هستی

پشت همین پنجره  ی یک جداره

انگار نشسته ای و با سر انگشتت, به شیشه ی ترک خورده میزنی

پنجره میتپد

ضربان قلب شیشه بالا میرود

متلاطم میشوم

پنجره را باز میکنم

به هوای تو

هوای اتاق عوض میشود

پنجره نفس عمیقی میکشد

مثل من

وقتی آرام زمزمه میکنم :

باز هم نیستی

. . .

دروغ گفته اند

این پنجره ها یک جداره نیستند

هزار جداره اند

از پنجره ی من . . .تا پنجره ی تو

یک شهر دیوار است

اگر چیزی نمیگویم

دلم به آسمان خوش است

راستش آسمان از پنجره ی خانه ی ما پیداست

دیروز هم که پنجره را به امید بودنت باز کردم و نبودی

دیدم که نیلوفرمان به سر دیوار رسیده

ساقه  ی نازکش جوانه زده بود

یک جوانه ی سبز کوچک

بر بلندای دیوار آجری

نزدیک آسمان

دلم به همین جوانه خوش است

به همین آسمان

به همین نبض پنجره

وقتی

با ضربه های سر انگشتت

ضربان میگیرد

. . .

هستی . . . پشت دیوار های بلند آجری

هستم. . .پشت دیوار های بلند آجری

یک روز

بر سر همین دیوار

جوانه میزنیم


-----------------

پ.ن:من بی نهایت مدیون وممنونم از لطف بی دریغ مخاطبان سامع سوم

اما ترجیحا تا چند وقتی امکان ارسال نظر برای مطلب رو بر میدارم

دلی اگر شکست ...دل شکسته ای پشت یکی از دیوار های شهر

محتاج دعاست


خاطره شده دریکشنبه 91/1/13ساعت 12:20 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

تقدیم به "خاطر " عزیزی

که به بارانم عطر نماز داده

به نمازم عطر استغاثه

به زندگیم عطر خدا

. . .


دیشب میان ساحت باران قدم زدم

با اشک ها خلوت شب را به هم زدم

باران گرفت  ... فکر تو بر شاخه ام نشست

باران گرفت . . .شیشه ی تنهایی ام شکست

بادی وزید .. اشک به سجاده ام تپید

چادر نماز بی کسی ام را  سرم کشید

قد قامت الصلاه تمام ستاره ها

قد قامت الصلاه الا استعاره ها

اینجا امام ...آه ِ جگر سوز شاعر است

اینجا نسیم ,خادم و باران مکبر است

نم نم ..دگر تمام فضا غرق در سکوت 

نم نم صدای زمزمه ی ابر در قنوت

نم نم .. . صدای بی رمق"ربنای " ماه

نم نم شکوه توبه ی شب از تب گناه

نم نم ..نوای خیس مناجات قطره ها

نم نم نگاه خشک زمین مات قطره ها

نم نم ...صدای ذکر سجوداز زبان برگ

باران حمد و  شکرو ثنا  بر لبان برگ

. . .

آرایه ها با دل من هم نوا شوید

در دست های خیس قنوتم رها شوید

باران ببار بر دل مسکین کاسه ها 

باید جواب گیرم از این استغاثه ها

باید تمام قافیه هارا خبر کنم

فکری برای این دل پر درد سر کنم

اینبار یک غزل همه ی حاجت من است

. . .

فقط . . یک . . غزل

 



خاطره شده درشنبه 91/1/12ساعت 1:58 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

سیاه

سفید

خاکستری

سیاهش جهنم است

سفیدش بهشت

خاکستری اش حال و روز من

فکر میکنم سفید قدم میزنم

اما

رد پایم سیاه است

فکر میکنم سیاه گام بر میدارم

ولی

سفیدی چشمم را میزند

خسته ام از این  "راه" "راه"های سیاه و سفید

خسته ام از این دوراهی

اصلا تصمیم گرفته ام دست بر دست بگذارم و بنشینم همین جا

دقیقا روی همین نقطه ی خاکستری

روی خاکستری ها که بنشینم 

در همین خاکستری ها گم میشوم

بسکه خاکستری است

روحم

جسمم

فکرم

نگاهم

تو ا ن م

تقصیر من نیست

آدم از درون که شعله بکشد

آخر تمام وجودش خاکستر میشود

حالا من هم یک مشت  خاکسترم

نگاهم کن

این روز ها

با یک نسیم

به باد میروم . . .

. . .


خاطره شده درپنج شنبه 91/1/10ساعت 3:3 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak

جاوا اسکریپت