سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به فکرپست بعدی بودم.نمیدانستم قرار است این پست را برای تو سیاه قلم بزنم...

حالا تو خوابیده ای و من بیدار..مات و مبهوت اولین و آخرین پیامت در پیامرسان را میخوانم و میخوانم و میخوانم ...

تا ظهر که پیش ما بودی...چه شد که یکدفعه هوس پرواز کردی؟

کم پیدای پیامرسان..چه شده که یک باره تمام فید های پیامرسان  به نامت مهر خورده است؟!

عجیب.. امشب نامت به چشم می آید و یادت به ذهن...

راستی ناشناخته ها چه دیر شناخته میشوند...!این غوغایی که برای توی ناشناس برپا شد ممکن است هرگز

برای شناخته ترین ها برپا نشود.میدانی چرا؟

چون خدا عزیزانش را در دل همه عزیز میگرداند.و تو.. عزیز بودی برای خدا!

هرجا که نشانی از توست یک دغدغه داری...چه بود این چادر و حجاب که تشنه اش بودی؟خوب دم آخری با حرف

هایت عزیز کرده ی خدا شدی.

..حالا بخواب..حالا درون چادری سفید بخواب تا آرامش وجودت را بوسه باران کند...

دیگر کسی تورا با این حجاب سفید امل نمیخواند...

تو بخواب..اما من میخواهم تا صبح خاموشی ات را در ذهنم تکرار کنم و حرفهایت را هزار باره به  دیده بکشم

و ...هر بار فاتحه را دوباره آغاز کنم..تا شاید این بار به زبانم جاری شود..

اما تو...آرام..در آغوش پروردگارت بخواب..

رفتی و رفتن تو آتش نهاده بر دل.. 

پ.ن:درگذشت دوست پیامرسانیمون"نازلی احمدی"بااسم مستعار:نابغه جون"رو به تمام  دوستان تسلیت عرض میکنم.امیدوارم روح پاکش هم جوار با ائمه اطهار باشه.


خاطره شده درچهارشنبه 89/10/1ساعت 11:36 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت