سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمی دونم حرف هایی که امروز می خوام بزنم ارزش شنیده شدن رو دارند یا نه؟

فقط می دونم این حرف ها مدت هاس که داره روحم و شکنجه میده!

من مثلا شاعرم و... واقعا کنکوری. درست زمانی که شعرام داشت بال و پر میگرفت فهمیدم باید بچسبم به کتابای گاج و کانون و....  

و این ظلمی بود که در حق کودک شعرم کردم.

امروز اومدم اعتراف کنم. و از من و تو ایشان و غیره ای که این متن و می خونند اصلا انتظار ندارم که حرف حرف کلمات من و لمس کنید

همین که سامع اش باشید کافیه...

اوایلش موقع خوندن درسها_مخصوصا ریاضی_شعر میومد و نمیومد و یه کنکوریه متشخص رو حسابی .......

می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

خط کش و نقاله و پرگار شاعر می شوند

(زنده یاد نجمه زارع)

الان دیگه نمیاد چون لابد به این نتیجه رسیده که یه کنکوری باید ساعات مطالعه هفتگیش به 70 برسه!!!!

 دلم واسه شعر گفتن تنگ شده...به نظر خنده آوره مگه نه؟

نمی دونم شاید به خاطر ظلم ناخواسته ای که به خودم و... کردم مستحق این عذابم ولی اونقدر دلم پاره پاره اس که جرئت ندارم سفره شو جایی باز کنم...

همین چند روز پیش بود که به وراج گفتم:اگه بخوام در آینده واسه وبلاگ شعرم اسم انتخاب کنم می ذارم"آتش زیر خاکستر"

و امروز میگم بهتره بذارمش"آتشی که به خاکستر خود هم رحم نمی کند"

.........و کاش قدری دلم آرام می گرفت.

 

پ.ن

1.یه عده میگن شعر بگو حیفه!

 یه عده میگن واسه کنکور خوب درس بخون حیفه! و.......

چرا هیچ کس نمیگه خودت داری حیف میشی. حیف نشو! حیفه!!

2. اگه این مطلب ارزش خونده شدن نداشت... حالا شما بخونید.. حیفه!!


خاطره شده درچهارشنبه 88/2/23ساعت 7:52 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت