سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمیدانم این روزها پشت کدام چراغ قرمز شهر بیشتر توقف داری ، و نمیدانم کدام ثانیه شمار معکوس بیشتر انعکاسش را در چشمانت میشمارد . . . اما هرچه هست من به تمام چراغ قرمز های این شهر حسادت میکنم . من به تمام چهار راه ها حسادت میکنم وقتی هرکدام از راه ها امید دارند که تو انتخابشان کنی و من ... نه! من به تمام خط های عابر پیاده حسادت میکنم .من به صفحه ی کیلومتر شمار ، من به آینه ای که روبه رویت هست و ثانیه به ثانیه نگاهش میکنی ، من حتی به راننده ی ماشینی که جلویت میپیچد و تو به او اخم میکنی هم حسادت میکنم . اصلا . . . اصلا بیا از اول برایت بگویم . بیا از اول تر ...ببین . من آدم حسودی هستم . یعنی راستش ... راستش من خیلی آدم حسودی نیستم . یعنی درمورد  خیلی چیز ها حسادت نمیکنم . اما ، خیلی آدم حسودی هستم . یعنی به خیلی چیزها حسادت میکنم . یعنی در مورد "تو "به خیلی چیز ها حسادت میکنم . مثلا به تمام این شهر ، وقتی از صبح تا غروب تورا اینقــــدر در دل خودش جا میکند ...

یا به هر غریبه ای که به هر دلیلی با تو حرف میزند . یا به تو نگاه میکند . یا نگاهش به تو می افتد . یا با تو در یک زمان در یک پیاده رو قرار میگیرد . و به هر ناشناسی که به جای من ، در هوای یک خیابان با تو نفس میکشد ، حتی اگر قدم ها دور تر از تو ... حسادت میکنم .


ببخش اگر کمی سخت حرف میزنم .

آخر ...
تو نیستی..
تو در شهری . درخیابان . حتی شاید پشت یک چراغ قرمز . . . خیره به چراغ ثانیه شمار...!
می فهمی ام که ؟ !


توضیح واضحات : * وصف انتزاعی و صرفا جهت تمرین نویسندگی است !



خاطره شده درجمعه 93/5/17ساعت 5:55 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت