سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لابد اگر الان زمان شما بود و شما امام حاضر ، یک نفر را فرستاده بودید که به من پیغام دهد : مولا فرمودند کاروانی عازم مشهد ، شهر ماست . با آن کاروان به دیدار ما بیا .

بعد من سر از پا نشناخته ، به هیچ چیز فکر نمیکردم و با سر می آمدم .

که ببینم مولای من ، مولای من ، مولای من ، چرا مرا طلبیده  ؟

بعد وقتی می آمدم و عزم بازگشت داشتم پیغام میدادید : به فلانی بگویید شب قدر را نیز در جوار ما اعمال به جا بیاورد .

بعد من باید سرم را به زیر ترین ، به خاک ترین ، به زمینی ترین زمین می انداختم و آب میشدم از لطف . از لطف . از لطف ...

آقای من

زمان شما نبود ، هرچند تمام زمان ها از آن شماست . محضرتان را درک نکردم . هرچند حضور ائمه بر قلوب شیعیان و احوالاتشان دائمی است .

اما تمام اتفاقات این چند خط بالا افتاد.

همین چند روز پیش

...

حالا من ِ بازگشته از جوار ِ شما ، دارم به حکمت دعوتتان فکر میکنم . آقا جان . دست خالی م را از چه پر کرده اید و برم گردانده اید ؟سرتا پا شوقم . دوست دارم این دعوت شدگی را به همه ی مردم شهر فخر بفروشم ...

و فریاد بزنم

علی بن موسی الرضا علیه السلام مرا خواست

مرا خواست

مرا خ و ا س ت . . .


خاطره شده دریکشنبه 93/4/29ساعت 12:23 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت