سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این معادله را هرطور دیگری هم که بچینم جوابش همین میشود :

الان ، وقت رفتن نبود !

البته باید بنویسم : وقت رفتن نبود . بهترش اینست که بنویسم : وقت رفتن نیست . یعنی هیچ وقت ، وقت رفتن نیست . تاوقتی که وقت رفتن ِ من بشود . . .

یک جورهایی مساله پیچیده به نظر میرسد ، اما ... اما ساده است .راه حلش ساده است . کافیست تو نروی . خب ؟ همه چیز حل میشود . من به تو قول میدهم اگر تو نروی نه دیگر ماشین ها با شدت جلوی پاترمز بزنند نه چراغ های سبز سر 32 ثانیه قرمز شوند و چراغ های قرمز سر 45 ثانیه سبز و هی این اتفاق تکرار شود و نه کارگر شهر داری کسی را  به بهانه ی جارو زدن از لبه ی جوی بلند کند و نه کسی یک ساعت و بیست دقیقه دیر به کلاس برسد و نه چای سرد بشود و نه در یخچال مدت زیادی بی هدف باز بماند و نه تلوزیون برای در و دیوار برنامه نشان دهد و نه گوشی دوروز تمام بی استفاده در شارژ بماند و نه غذا دست نخورده دور ریخته شود و نه سر سجاده سکوت دوساعته حاکم شود و نه سردردی باشد و نه یاکریمی بی آب و دانه بماند و نه باغچه ای خشک شود و نه لامپی روشن نشود و نه شب ها حیرانی ، دور اتاق بچرخد و نه ...

نه حتی اشکی ریخته شود ...

خب ؟


ببین . ببین من دغدغه های مهمی دارم . من میترسم با این وضع ، زمین هم از حرکت انتقالی  بیفتد و روی حرکت وضعی اش درجا بزند ...بشود مثل من !

آنوقت حتما یک جا میبُرَد و از این کهکشان ِ بدون تو  ،کنده میشود و پرت میشود یک گوشه ی ناشناس! . . .وحشتناک است .

من نظریه های مهمی در این مورد دارم . نظریه هایی که ممکن است بخاطرشان به زندان بیفتم و یا حتی کشته شوم . باید فکری به حال این علم ِ تجربی ِبدون ِ در نظر گرفتن ِ "تو" کرد . یکی از نظریه های مهم من در مورد "فشار"  است . من کشف کرده ام هر چیزی بودنش فشار ایجاد میکند . هرچیزی که وجود دارد حتما بر سطحی است و روی آن فشار وارد میکند . حتی مولکول های موجود در هوا هم به هم فشار وارد میکنند  . پس هرچیزی اگر باشد فشار ایجاد میکند .

اما تو !

تو !تنها استثنای جهان ! وقتی نیستی فشار ایجاد میکنی . وقتی هستی فشار را دفع میکنی و وقتی نیستی فشاری صد ها برابرِ فشار ِ تمام ِاجسام ِموجود ،  وارد میکنی . این محشر نیست ؟ این اراجیف ِ ذهن ِ یک دانش مند ِ عقب مانده از تو ، محشر نیست ؟

بین خودمان بماند .نظریه هایی در مورد صوت ، نور ، موج هم دارم و در زمینه ی پزشکی هم البته به نتایجی رسیده ام . من دردی به نام سکته ی مغزی تدریجی و سکته ی قلبی تدریجی را شناخته ام .

ببین . همه ی دکتر ها فکر میکنند سکته یعنی :قلبی که میتپد ،یک هو نتپد . یا مغزی که کار میکند یک هو بایستد . ولی این فقط یک نوع از سکته است .باید به این موضوع دقیق تر نگاه کرد . بیا فرض کنیم تو نباشی . چیزی شبیه الان. وقتی تو نباشی ،مغز کم کم کارایی خود را از دست میدهد و دچار اختلال میشود . مثلا آدم پایش به چیزی گیر میکند .. کسی را نمیبیند . صداها را نمیشنود . همه را "تو" تصور میکند  . همه را "تو" گوش میکند . همه را "تو" زندگی ...

این ها علایم یک سکته ی تدریجی مغزی  است . این آدم حتما یک روزی بر اثر این علائم  میمیرد .

یا سکته ی تدریجی قلبی ! مثلا باز تصور کنیم تو نباشی . چیزی مثل الان.  قلب تند میزند ... اما یک ساعت بعد به زور میتوان ضربانش را حس کرد . اگر کسی دقیق تر باشد میفهمد که گاهی هم  یکی در میان میزند  .آدم  اینطور وقت ها اغلب دست روی قلب میگذارد و سرفه میکند تا فشار خون زیاد شود و قلب به پمپاژ بیفتد . متوجهی که  ؟اما همیشه این روش جواب نمیدهد . این آدم هم یک روز در حالیکه در سمت چپ سینه اش درد شدیدی میپیچد ، تمام میکند .

...

وضع خوبی نیست .

این روند ِ بی "تو" بودن  اگر ادامه پیدا کند از علم میگذرد . به عقاید میرسد . آنوقت من میمانم و سجاده ی خالی ِ تو ...

میشنوی ؟


خاطره شده درسه شنبه 93/2/2ساعت 10:2 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت