سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مادر من مادری ، ریحانه  است

کار مند است کارمند خانه است


صبح تاشب گرم کاری داغ ِ داغ

پشت میز کار خود یعنی اجاق!

دفترش نه خلوت و نه ساکت است

یک اتاق سر به سر کابینت است

فایل هایش غرق در پرونده است

داخلش چاقو و قیف و رنده است

ضرب چاقو را به هرجا میزند

زیر آن را دارد امضا میزند

منشی اش قل قل کنان باسوز و ناز

مادرم را میکشد تا پای گاز

شعله را انگار باید کم کند

راس ساعت چایی اش را دم کند

زردچوبه فلفل و ظرف نمک

روی میز کار مادر تک به تک

باز منشی با تکاندن های در

مادرم را میکند فوری خبر

یک ملاقات سریع پیش آمده

به نظر آب خورش جوش آمده

عطر ادویه ی کاری میرسد

آخر وقت اداری میرسد

پلو روی شعله در ظرف مسی

زیر دندان ، دانه تحت بررسی

میچشد یک دانه با نوک زبان

نرم و غرق عطر خوب زعفران

باز با کفگیر در دیس سفید

میکشد ، نقشی ازاحساس امید

پلوی نرم و سفید و مرمری

من و بابا و برادر مشتری

شام حاضر ، چشم مادر بسته است

از اداره باز گشته ... خسته است .


خاطره شده دریکشنبه 92/9/10ساعت 10:28 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت