سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک وقت هایی هم دیگر نه صبر ، نه فکر های مثبت ، نه دلداری ، نه قدم زدن ، نه ... یک وقت هایی که دلت بشکند ، دیگر هیچ کدام فایده ای ندارد .


اینطور موقع ها بهتر است خودت محترمانه زانوهایت را برداری و ببری یک گوشه ، سر ِ سنگیت را بیندازی رویش و هق هق گریه کنی . بهتر است آن جای مورد نظر خلوت و تاریک باشد . الزاما نیازی نیست ماه هم بالای سرت باشد . هرچند اگر باشد هم خوب است . و این هم خوب است اگر مثل الان اوایل پاییز نباشد و محبوبه ها عطر داشته باشند . میفهمی که ؟

یک وقت هایی هم دیگر نه نقاشی ، نه خط ، نه شعر ، نه حتی این دلنوشته های لعنتی ... ، باید بروی مثل آدم یک گوشه گم و گور بشوی و برای هر  اتفاق بدی که  در زندگی ات افتاده ، یک دل سیر گریه کنی . حتی برای اتفاق های بدی که هنوز نیفتاده هم گریه کنی . _ من هم قبل از این دلنوشته همین کار را کردم _

یک وقت هایی هم دیگر نه دوست ، نه رفیق (این دو باهم متفاوت است ) نه خانواده ، نه در ،  نه دیوار ، نه آینه ... هیچکس همصحبت نیست . باید بروی یک جایی که باعث تشویش اذهان عمومی نشود ، تا میتوانی فریاد بزنی ، یا جیغ ! یا نه ...همان گریه ی بلند . چه میدانم ! یک چیزی با صدای بلند ...یک همچین چیزی .

یک وقت هایی هم نه امید ، نه دلخوشی ، نه خنده های الکی ، نه ... بهتر است خودت ، جنازه ات را ببری بیاندازی یک گوشه و در تنهایی خودت بمیری . میدانم که هرچقدر زور بزنی نمی میری ، منظورم این نیست که بمیری . این که میگویم بمیری یک جمله ی خیلی ادیبانه ی  سرشار از ایهام و ایجاز و استعاره است . تو دیگر باید ادبیات من را بلد باشی . معنی اش اینست که ... ، بله ! اگر بخواهم روشن تر بیان کنم یعنی بروی یک گوشه بمیری . همین .

یک وقت هایی هم نه دانشگاه ، نه خرید ، نه کار ، نه زندگی ... باید قدم هایت را بکشانی به چند کیلومتر سربالایی و بعد در یک ارتفاع بلند ، خودت را آویزان کنی . اگر خیلی میترسی هم بنشینی و فقط پاهایت را آویزان کنی و تکان تکان بدهی . بیخیال غیبت های کلاسی و کارهای روی زمین مانده و قول و تعهد و قرار و ...و نفس های عمیق هم بکشی . خیلی عمیق . آنقدر که از دم تا بازدمش کلی طول بکشد . خیلی طول بکشد . خیلی زیاد . خیلی خیلی زیاد .

یک وقت هایی هم...

بی خیال

من کشف کرده ام آدم ها وقتی که اشک امانشان نمیدهد و بعد تا اشکشان بند آمد باز هی بغض میکنند و بغض میکنند و ...  ، باید چای داغ سر بکشند . یک طوری که گلویشان بسوزد.واین را هم کشف کرده ام که من انگار باید جمع کنم و بروم و کشف کرده ام من حتی یک متر زمین زیر پایم هم برای خودم نیست ودلم چقدر فقط یک ذره زمین قد ِ شماره ی کفشم میخواهد برای دو پایم ، و  کشف کرده ام که حتی قبر ها هم مال خود آدم ها نیستند و این نکته را هم باید متذکر شوم که کشف یعنی یک چیزی که وجود دارد ولی کسی متوجه آن نیست . یعنی همه کشفیات من خیلی وقت است وجود دارد و من متوجهشان نیستم .

میفهمی که ؟


خاطره شده درشنبه 92/7/6ساعت 8:10 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت