سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*این پست ارزش خواندن ندارد . لطفا *

انگار خدا یک سوزن برداشته و کوک زده . یک کوک روزگار تو و یک کوک روزگار ِمن ... .یک قواره سرنوشت دوخته و بشکاف هم دم دست نگذاشته تا اگر مثلا تو خواستی خودت را از سرنوشت من بشکافی ،  به دردسر  نیفتی ! آخر نمیشود که این زندگی را جـــِر داد که !


چپ چپ نگاه نکن مثل اینهایی که عمرا معشوقشان دلشان را بزند ! من که میدانم ! تو اگر میتوانستی تا حالا صدباره قیچی زده بودی زیر این سرنوشت .

راستش من این چرت و پرت ها را دارم مینویسم که بتوانم به کمک بلاغت و آرایه های ظریف ادبی یک چیز های سخت و دشواری را در صد لفافه به تو بفهانم . بیچاره مخاطب !

یک چیز های سختی که معمولا وقتی مستقیم به تو میگویم سرت را به علامت تاکید تکان میدهی و غیر این ، هیچ عکس العملی نشان نمیدهی و بعد که تاکید میکنم شنیدی ؟ ! ، میگویی ؟ هوم ؟ نه نفهمیدم .. دوباره بگو .

و من خیلی دوباره میگویم . و تو خیلی نمیفهمی!

نه نه . ناراحت نشو . من واقعا از این جمله ی آخرم منظوری نداشتم و این حقیقتا یک جمله ی عاشقانه است . به شرطی که بفهمی!

بگذار زاویه مان را عوض کنم تا یک مقدار راحت تر صحبت کنیم . آهااااا....ن . تو بنشین اینجا و من هم ایــــــ...نـ جا! آهان . حالا بهتر است .

ببین . تو اگر میدانستی کار به این کوچه های تنگ و باریک میرسد عمرا ، تا اینجا می آمدی . مگر نه ؟ هوم ؟ اینقد مات نگاهم نکن . جنم داری جواب بده بگو بله! بگو ...جرات داری بگو تا من هم پدرت را در بیاورم که پس برای چه اینهمه ادعای ... ، نه . نگو . اینطوری من پاره  پاره ات میکنم .

اعصابم از ریشه کنده شده است و تو نیستی که بیایی و به این بی اعصابی های  من بخندی .

راستی . من همیشه به خودم معترض بودم که چرا خوابت را نمیبینم و تازه فهمیده ام که چون من همیشه و هرشب کابوس میبینم و تو حقیقتا کابوس نیستی که من تورا ببینم و این خودش خیلی خوب است که من میتوانم مطمئن باشم تو کابوس نیستی !

نه ! نه!

اینطور سه در چار مرا نگاه نکن . من باز هم منظوری نداشتم. در حقیقت من مطمئنم تو کابوس نیستی و این باز یک جمله ی عاشقانه بود که من نتوانستم خوب بیانش کنم .

اصلا الان من حال ِ خوبی برای حرف های سخت و دشوار ندارم .

بیا بحث را عوض کنیم .

بیا برایت تعریف کنم که  این روز ها رنگ هیچ کدام از جوراب هایم را دوست ندارم و بگویم که دستور یک کیک زعفرانی را سر کلاس تفسیر از دوستم گرفته ام تا برایت شیرینی بپزم و به مناسبت روز زن تولدت را تبریک بگویم و تو هم برایم کادو بخری و بگویم که چقد از قالی های کثیف تابه تای اتاقم خوشم می آید و حتی بیا بگذارمت جلوتر و باذوق و شوق برایت تعریف کنم که من یک بسته ی پر از سوزن های رنگی دارم و این را هم بگویم که امروز با خواهرم با دست های کفی زدیم قدش تا به یک قول محرمانه عمل کنیم و سیم ِ اسپیکرم هم درست شده و حالا دیگر لازم نیست اسپیکر این و آن را کش بروم و شاید حتی مهم باشد که بگویم چقدر استرس آور است وقتی دارد کرم ضد آفتابم ته میکشد ...

به هر حال بیا بحث را عوض کنیم

چون من سخت پریشانم و باید همه ی افکارم را خالی کنم تا شب کابوس نبینم .

شاید دوتا سه پست دیگر را هم به همین موضوع اختصاص دادم .

یادت باشد برایت قصه ی تاکسیها را هم بگویم 

و خط های عابر پیاده را

لطفا نه تو نه هیچ کس به این مدل چرت نوشتن های من اعتراض نکند چون اینجا مال ِ من است !و من اعصاب هم ندارم و این نکته مهمی است .


خاطره شده دریکشنبه 92/6/31ساعت 9:9 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت