سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پنجره تا نیمه باز

باز ، کتری روی گاز

غلّ و غلّ و غلّ و غل

مادرم حین نماز...

بعد ِ بسم الله رحمن الرحیم...

میکند یک هو صدایش را بلند:

_ قل هوالله احد

خوب میفهمم خطابش با من است

_ بچه این در را ببند !

دست  خود را میبرم تا پشت در

گربه ای در میرود

بی زبان ِ در به در !

میروم  پای اجاق

باز هم این کتری و در پوش ِ داغ !

چای را دم میکنم

- مادر این چایی نجوشد ها ! بِپا !

زیر کتری را کمی کم میکنم ...

مینشینم پیش او

مادر من ، جبرییل خوبی است

چادری از گل به روی صورتش

توی دستش دانه های چوبی است ...

ذکر تسبیحش خدا را  همدم ِ دل میکند

دانه دانه آیه نازل میکند

سر به پایش میگذارم بی صدا

مادرم با اخم پا پس میکشد

درد از بس میکشد ...

بسکه پای من دویده زانوانش خسته است

روسری بر پشت پایش بسته است

استکان چای و قند

من نگاهم خیره بر لب های او

- مادرم

- جانم بگو

- قدری بخند

اخم شیرینی به ابرو میزند

خنده ای روی لبش ، مثل وقتی که مرا با چوب جارو میزند !

لحنی از تلفیق ِ شوخی و عتاب

- دختر لوس ِ ننر ، اینجا نخواب

پاشو ظرف و کاسه ها ، روی هم است

میرسد بابا ، بدو وقتت کم است ...

من کمی با اخم غر غر میکنم

استکان چای را پر میکنم

خنده ای روی لبش

بوسه ای بر دست هایش میزنم

بازهم پس میکشد

- پاشو برو ...

غر برایش میزنم:

- بوسه حقِّ دختر است ...

مادرم میخندد و استغفراللهی بلند ...

_ مادرم از هرچه مادر بهتر است _

پ .ن : ای که پایت بالش زیر سر است

پای تو از هرچه بالش بهتر است ! :|

والا :|


خاطره شده درچهارشنبه 92/6/27ساعت 11:53 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت