سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الان که من خیلی آرامم

دارم به تو فکــر نمیکنم

و حتی دارم گریه هم نمی کنم .

و حتی ندارم میخندم

و ندارم فکر میکنم که شکر ِ شربت ِ البالویم کم است یا زیاد

و این فکر لابد از فرط خوشی ست ...


الان که من دارم به تو فکر نمیکنم، سکوت ، اتاق  را پر کرده و تیک تاک ِ مزخرف ِ ساعت هی وسط این سکوت ویراژ میدهد و صدای در ِ کتری که غل غل غل ، تق تق تق بالا و پایین میپرد هم لابد سمفونی ِ مضحک و بیکلام ِ این متن ِ رمانتیک است ، و قژ قژ در ! همه ی این ها باهم ، دارد چشم های مرا بیشتر به هم فشار میدهد . ناخنم را بیشتر روی صورتم میکشد و چروک بیشتری هم روی پیشانی ام می اندازد .

یعنی من یک کلافه ی بی اعصابم که تنها در تاریکی اتاق نشسته ام و به این همه سر و صدای ناشی از سکوت گوش میدهم و به تو فکر نمیکنم .

تاریکی را گفتم که بفهمی من از چند ساعت قبل ِ غروب که با یک لیوان شربت آلبالو آمده م و اینجا نشسته م و دارم به تو فکر نمیکنم ، حتی از جایم بلند نشده ام که لامپ را روشن کنم ! شب شد !

ببین

منطقی باش

من باید تورا ورق بزنم . حالا هرچقدر هم که صفحه ی تو در دفتر زندگی ام سفید باشد و من هی دلم بخواهد با خودکار روی صفحه ات نامم را شکسته نستعلق بنویسم ، اما خب منطقی باش!باید ورقت بزنم .

بعد هم اصلا برنگردم هی توی نانوشته را بخوانم . میفهمی که ! حتی یواشکی هم نباید . اصلا باید منگنه ات کنم به صفحه های گذشته . ولی واقعا حیف نیست ؟ صفحه های قبل تو سیاه ِ سیاه ِ سیاهند . از آنجا که صفحه ی سفید توست ، بقیه ی صفحه های بعد هم سفیدند .

اما کدر ...زشت،پاره،چروک

اه

اه

پاره کنم تا کنم ، بگذارم درون جیبم صفحه ات را ، خوب است ؟ هااان ؟ بعد هم بقیه این صفحه صفحه های زندگی ام را آتش بزنم . سیاه و سفیدش را ...

راضی میشوی ؟

ولی راضی میشوم .

دیوانه تویی . نه من .

من خوبم

من آرامم

من الان که خیلی آرامم

 نشسته ام اینجا و دارم سخت به تو فکر نمیکنم

حتی گریه هم نمیکنم ...


خاطره شده درچهارشنبه 92/6/27ساعت 10:14 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت