سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رفته بودم شمال

دریا را دیدم . حالش خوب بود . من را که دید حسابی ذوق کرد . هی دست های آبی اش را بالا و پایین میبرد و موج موج برایم دست تکان میداد . من هم برایش دست تکان دادم . روی دامن ساحلی اش نشستم و   با انگشت برایش نقش و نگار کشیدم . دریا هم مدام دست به نقش هایم میکشید و به به و چه چه میکرد . حال تورا هم پرسید . سراغت را گرفت . گفتم میبینی که جایش خالی نیست . راست گفتم. مگر میشود جای اقیانوس کنار دریا خالی باشد ؟ نه . نمیشود ...

بعد هم نشستم در گوش گوش ماهی ها عاشقانه هایی که قبلا برایت نوشته بودم را خواندم :

تو اگر دریایی

خوش به حال وصال ِ ماهی ها

خوش به توفیق ِ مرجان ها 

خوش به سعادت ِ مروارید ها

خوش به حال هرکس و هرچیزی که ایگونه در دلت جا باز کرده است


حسابی خوششان آمده بود . من برایشان میخواندم .و آن ها آرام روی دامن دریا خواب میرفتند.

به عیادت جنگل هم رفتم . شنیده بودم سرماخورده و زمستان حسابی رمقش را گرفته است . الان حالش خیلی بهتر بود . تابستان حسابی گرمش کرده بود و جوشانده ی باران را به کامش ریخته بود . هنوز به جنگل نرسیده یک عالمه درخت به استقبالم آمده بودند . پراکنده روی دامنه ی کوه ها ایستاده بودند و نگاهم میکردند . لابد میخواستند از آن بالا مرا بهتر ببینند . من هم برایشان دست تکان دادم و سلام ِ اقاقی های شهر و درخت ِ پرتغال باغچه را به آن ها رساندم . درخت های پیر جنگل تورا خوب یادشان بود . احوالت را پرسیدند و گفتند جایت خالیست .
گفتم نه . مثل اینست که بگویی چقدر جای خاک ، کنار درخت خالیست ... ولی خالی نیست .  و بعد سرم را روی تنه ی ضخیم درخت پیری  گذاشتم و از تو برایش خواندم :

تو اگر خاکی

خوش به حال ِ جوانه

که تو در گوشش اذان و اقامه میگویی

نه

خوش به حال بوته ی محمدی

که هر شب روی پای تو به خواب میرود

و هر صبح روی دست تو میشکفد

نه نه

خوش به حال درخت

که سال هاریشه اش در  تو پیچیده و تو در او پیچیده ای

اصلا خوش به حال هر چه بیشتر در تو ریشه دارد

شمال که بودم هوا خوب بود . آسمان حسابی ذوق ِ باریدن داشت . حسّ ِ شعرش گل کرده بود . مدام برایم باران میسرود . باران با تخلّص ِ شبنم !
من هم چتر باز نکردم . خواستم ذوقش را نشکنم . به افتخار غزل هایش خیس شدم و خیس شدم و خیس شدم ...
کم کم مرا هم به ذوق آورد . یک بیت چشم من میسرود و یک بیت آسمان . مشاعره ی خوبی بود . حسابی مرا دلتنگ توکرد .

جایت اما زیر باران هم خالی نبود ، وقتی تو خودِ باران بودی .

تو اگر بارانی

خوش به حال آسمان . . .وقتی هنوز در دل ابر ها جا داری

خوش به حال زمین . . . وقتی بر گونه های خاکی اش مینشینی

خوش به حال گلبرگ 

وقتی که شبنم میشوی و از تنهایی درش می آوری

شمال بودم

سفر خوبی بود

تو دریا بودی . جنگل بودی . باران بودی .آبشار بودی .  عطر شالیزار بودی . نسیم بودی . نغمه ی بلبل بودی . صدای موج بودی ...

نمیدانم

از سفر ی "بی تو " برگشته ام

ولی هنوز نمیدانم

 من،  شمال نبودم ...

یا تو " شمال " بودی ...

 



خاطره شده درجمعه 92/6/1ساعت 9:30 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت