سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کنار پنجره نشسته ام 

و دارم فکر میکنم که من اگر گنجشک بودم لابد یکی از همین درخت های کاج لانه ام بود و یکی از همین گنجشک ها هم همسرم . و چند تا از همین جوجه ها ی روی سیم برق هم حتما جوجه هایم بودند .

و لابدمن هم مثل تمام گنجشک های این محله  روزها دانه ام را از لبه ی یکی از همین پنجره ها برمیداشتم و از همین قطره قطره های شیر آب ِ حوض سیراب میشدم و لابد من هم مثل همه ی گنجشک ها صبح ها  با طلوع آفتاب لابه لای شاخه های درهم میپریدم و با صدایم زمین و زمان را روی سر میگذاشتم ...

و اگر گنجشک بودم  شاید من هم  گاهی لبه ی همین پنجره مینشستم و آرزو میکردم جای همین دختری باشم که هرروز صبح  با صدای جیغ و داد گنجشک ها از خواب میپرد و هرروز دانه را کنار این پنجره میریزد و هرروز دعا میکند که کاش شیر ِ حوض هیچ وقت درست نشود و همیشه چک چک کند تا گنجشک های آسمان این خانه تشنه نمانند  . 


و الان من همان دخترم

و کنار پنجره نشسته ام 

و دارم فکر میکنم من اگر جای ماهی های توی حوض بودم لابد آبی ترین جای حوض خانه ام بود و آن یکی ماهی سرخ ِ لپ گلی تنها دوستم . و حتما با هرقطره ی آب که از شیر سُر میخورد و به آب می افتاد ثانیه ها را میشماردم و دلم میخواست کاش شاخه ی گل محمدی کمی به آب نزدیکتر میشد تا بتوانم عطرش را نفس بکشم . و حتما شب ها با دوست لپ گلی ام مسابقه میگذاشتیم که هرکس زودتر عکس ماه را گاز بزند برنده است .

شاید هم نام خودم را دریا میگذاشتم و دوستم را اقیانوس صدا میزدم و شب ها خواب موج میدیدم و آرزو میکردم کاش به جای آن دختر دم پنجره بودم و می آمدم ماهی های حوض را به رودخانه می انداختم ...

حالا من آن دختر دم پنجره ام  و ...

باید یادم باشد ماهی هارا به رودخانه بیاندازم ...

من همان دختر دم پنجره ام و نه گنجشکم و نه ماهی . و اگر هرکدام ازین ها بودم تو نه برای من دانه میریختی نه به رودخانه ام میانداختی ... یا در قفسم میکردی یا در تنگ و میگذاشتی ام دقیقا جلوی چشمت و میگفتی : نه آسمان ، نه دریا ، تو مال خود خود منی !


این دوخط آخر یک اعتراض ادبی عاشقانه بود !همین ...



خاطره شده دردوشنبه 92/5/28ساعت 9:10 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت