سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نــ یــ ســ تـــ ــی ...

اردیــــ بــــ هـــ شـــ تــــــ  ِ امــــ ســــ ال

یکـ

بـــــ هــــ شـــــتــــــ

کــــ َ م دارد . . .


نیستی

- نمیخندی -

بهار

شکوفه را کم دارد

- حرف نمیزنی-

بلبل را کم دارد

- پلک نمیزنی-

خورشید را ...

-در هوای من نفس نمیکشی-

نسیم را کم دارد

نیستی ...

-نگاه نمیکنی -

بهار ، از چشم افتاده است ...

***

قاصدک ها از نبودنت بی خبرند ...از لبه ی دیوار سرک میکشند ... از پشت پنجره ...

تو نیستی . من اما به انگشت مینشانمشان

میگویم که باید پنجره به پنجره دنبالت بگردند ... باید به تو خبر برسانند.

که بهار آمده ، اما اجاق خانه ی گنجشک ها کور است ...

و پرستو ها ی مهاجر ، بی تو ، آواره ، دنبال لانه میگردند

باید به تو بگویند

بهار آمده

اما  کسی ، روی ماه غنچه ی محمدی را نبوسیده

و در گوش ِ غنچه ی شب بو ها اذان نگفته

و با سر انگشت

کام ِ بچه ماهی ها ی حوض را برنداشته است ...

به قاصدک ها میسپارم

تا به تو بگویند

که نیستی

و بهار ، تکلیفش را نمیداند ...

ابر ها معلق اند ، نه بهاری اند ، نه پاییزی ، نه هوس ِ رعد دارند ، نه هوای باران

مبهوت اند ، گیجند ، مثل ِ آسمان ِ زمستان ...

نیستی

و باز

دارد زمستان میشود

قاصدک ها را میفرستم

تا التماس کنند

که رحم کنی

به چهار پاره ی زیبای فصل ها

و بیایی

که "نظم"شان به هم نریزد

که بی بهار نشوند ...

که رحم کنی

به چشم انتظاری ِ گنجشک ها

به  دل سپردگی ِ بلبلان

به هراسانی پرستوها ...

سپرده ام که دلت را نرم کنند

که دستــــــــ بر داری از نبودن

بیایی

در جشن کوچکـــ ِ باغچه مهمان شوی

برای تولد اقاقیا،  لباس سبز بیاوری

با پیچک ها دست دهی

با یاس و میخک روبوسی کنی

برای بلبل  شعر بخوانی

برای قناری آواز

...

به قاصدک ها سپرده ام

تورا بیاورند

به بهانه ی بهار

...

... برای دل ِ من ....

---------------------------------

*خدابــ زرگـــــ ه*


خاطره شده دریکشنبه 91/12/27ساعت 4:36 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت