سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیروز یک قاصدک را دفن کردم

و یک گل را 

هر گلبرگش را جدا جدا به خاک سپردم

و بال های یک پروانه را

و جوانه های اقاقیا را


*****

برایت یک چادر خریده ام

سفید ِ سفید

با گل های بنفش

نه نه

یاسی

چادرت یاسی بود

دادم به مسئول آسایشگاه

گفتم بسپارد به کسی تا برایت بدوزند 

میدانم دست ِ دوخت مادرت را به هیچکس عوض نمیکنی

اما ترسیدم دلش بگیرد

وقتی چادرت را  آوردند می آورم همین جا

میکشم روی سر محبوبه های قبرت

* * *  * *

چادرت کمی عقب رفته بود و روی سجاده ات آرام نشسته بودی

از کمی دور تر نگاهت میکردم

مریم مقدس من

نمیفهمیدم حالت را

امان از وقتی که چشمانت مبهم میشدند

لبخندت هم

زود دلشوره میگرفتم

آخر هم طاقت نمی آوردم

میپرسیدم : لیلا...

سرت را بالا می آوردی

میپرسیدم : خوبی ؟ ....

و با همان لحن آرام همیشگی ات میگفتی :

زیر این چادر ،همیشه بهارم...

* * * * 

وقتی چادرت را دادند  می آورم همین جا

میکشم روی سر محبوبه های قبرت

آخر میگفتی زیر این چادر . . .

بلکه این زمستان ختم بخیر شود

دلم شور میزند لیلا

چادرت سرت بود وقتی زیر این خاک ها خواباندمت ...

اما دلم شور میزند ...

لیلا ... خوبی ؟

دیروز یک قاصدک را دفن کردم

و یک گل را 

هر گلبرگش را جدا جدا به خاک سپردم

و بال های یک پروانه را

و جوانه های اقاقیا را

لیلا

دیروز بیادت هرچه کمی شبیه تو بود را سیر تماشا کردم

و بعد به خاک سپردم

امروز

قبر کوچکشان را شکافتم

گلبرگ ها خراش برداشته لیلا

قاصدک بی رمق شده

بال پروانه ها . . .

دلم شور میزند...

خوبی لیلا ؟


خاطره شده درسه شنبه 91/10/26ساعت 8:43 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت