سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برگ های پاییزی را باد برده

خیابان تمیز است

سرد و ساکت و خلوت

با سوز خشکی که نه برف می آورد نه باران

فقط مدام گونه را میسوزاند و دستهارا بی حس میکند ...

اما

آستین های این ژاکت را اگر تا نیمه ی دستت بالا بکشی و به زحمت انگشتانت را هااااا  کنی شایدکمی گرم شود. شاید ..

گل های باغچه ی میدان و بلوار همه خشک بودند

گل فروشی سر خیابان اما بنفشه آورده

پرسیدم

نرگس هایش تمام شده بود

مریم اما داشت

مغازه ش هم بوی گل نمیداد . بوی بخار میداد و رطوبت و خاک

بوی باغچه نداشت . بوی گلخانه میداد

زدم بیرون. من را چه به گل های بدون عطر گلخانه ای

نرگس میخواستم.

بی خیال

باید آستین هارا بالاتر بکشم ...

هااااااا...

گاهی بازدم ها چقدر سردند

 هوای سرد را عمیییق تا ته ریه ات میکشی و آخر هم

 قلبی که نفست را گرم نمیکند

نفسی که دستت را گرم نمیکند ...

بازدم ها گاهی چقدر سردند

مثل همین نفس های زمستان

دَمَش طراوت است و بازدمش سوز

دَمش نسیم است و بازدمش باد

بازدم ها گاهی چقدر سردند 

مثل بازدم های همین عکس سیاه و سفید روی دیوار

همین اعلامیه ی ترحیم

با چشم های سیاهش زل زده به من

نفسش هم سرد سرد است

آستین هایم را میکشم بالاتر

-بی خیال -

رد میشوم

و آرام _بلند بلند _ میگویم :به روح زمستانی اش فاتحه

به زمستان روحش .. فاتحه ...

به نفس های سردش فاااــ

 فاتحه میخوانم و خیابان را برمیگردم

بی نرگس

بی برف

بی باران

.....


 آسمان باید یک تکانی به خودش بدهد

------------

مادر بزرگ میگفت 

بافتنی ات که بافته شد زمستان را باور میکنی

بعد هم به من لبخند میزد

دارم برایت بافتنی میبافم

-آسمان -



خاطره شده دریکشنبه 91/10/17ساعت 8:38 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت