سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حَب نه . . .هندوانه اش باید در بسته باشد . . . 

باید دورش بنشینند و بزرگ خانواده تق تق کف دستش را به پوسته ی سبزش بکوبد

و بپرسد :به نظرتون چطوره


هرکس نظری دهد و بعد از کمی سر و صدا ی اهل خانه چاقوی زنجانی را دور هندوانه بگردانند و بعد هم برش های شتری اش را دست به دست کنند..

اول دختر ها و خانم ها . . . بعد هم پسر ها و مرد ها  . . .

گاز بزنند سرخی آب دار و شیرینش را و منتظر یک برش شتری  دیگر بنشینند و . .

باید جوان ها انار ها روی ترمه بچینند ودانه دانه بشکافند سینه های سرخ ملتهب را . . . 

 تکه تکه هایش را بی پوسته و  یاقوتی, گلنار کنند و به بزگترها تعارف کنند. . .

باید آجیل کانون مرکزی شود و اهل خانه به دور آن  . . . با پسته اش خندان شوند و با بادامش گرما و طراوت به محفلشان ببخشند . .

باید نیت کنند . . . بزرگ خانواده انگشت بین برگه های دیوان حافظ بیاندازد و با بسم الله و فاتحه ای کتاب باز کند . . .

غزلی بخواند و رسم رندی و مستی و عاشقی و عرفان و بندگی را از جام غزل  به لب فرزندانش بنوشد . . .

باید تا نیمه شب بیدار بمانند وگرم   بگویند و شیرین بخندند و نیکو بشنوند . . .

باید شب یلدا را به رسم ایرانی بودن به شب نشینی صبح کنند و آداب به جا بیاورند

و این یک دقیقه دیر تر طلوع خورشید را با حرارت  دل هاشان جبران کنند .

حالا...باز هم . . شب یلدا آمده است . . .

همه جمع شده اند و آماده اند برای یک شب نشینی  . . .

هندوانه ی های خنک . . . انار های یاقوتی . .  . آجیل های رنگارنگ  . . همه چیز بر ترمه ی سنتی چیده شده است . .

اما دل ها . . کمی . . .بی قرار است . .انگار 

هندوانه ها شیرین است...نه به شیرینی قبل . .

و کسی انگار . . از زیر دندان ترکیدن دانه های پر آب انار. . .حظ نمیبرد . . . .

آجیل ها دست نخورده مانده . . . حتی فال حافظ هم انگار  . . . امشب حق یلدا را به جا نمی آورد . . .

امشب شاید بعضی پدر بزرگ ها . . . لبخند بر لب . . .در سکوت معنا داری . . . حافظ را روی تاقچه میگذارند  . . .

فرزندان و نوه هایشان را با خوشرویی جمع میکنند

و با بسم اللهی . . . صحیفه ی سجادیه را باز میکنند :

"اللَّهُمَّ وَ مُنَّ عَلَیَّ بِبَقَاءِ وُلْدِی وَ بِإِصْلَاحِهِمْ لِی و بِإِمْتَاعِی بِهِمْ. إِلَهِی امْدُدْ لِی فِی أَعْمَارِهِمْ،

وَ زِدْ لِی فِی آجَالِهِمْ، وَ رَبِّ لِی صَغِیرَهُمْ، وَ قَوِّ لِی ضَعِیفَهُمْ، وَ أَصِحَّ لِی أَبْدَانَهُمْ وَ أَدْیَانَهُمْ وَ أَخْلَاقَهُمْ، و

َ عَافِهِمْ فِی أَنْفُسِهِمْ وَ فِی جَوَارِحِهِمْ وَ فِی کُلِّ مَا عُنِیتُ بِهِ مِنْ أَمْرِهِمْ، وَ أَدْرِرْ لِی وَ عَلَى یَدِی أَرْزَاقَهُمْ"

"اى خداوند،بر من احسان کن و فرزندانم را برایم باقى گذار وشایستگیشان بخش و مرا از ایشان بهره‏مند گردان.

اى خداوند،براى من،عمرشان دراز نماى و بر زندگانیشان‏ بیفزاى.

خردسالشان را پرورش ده.ناتوانشان توانا گردان.تنشان ودینشان و اخلاقشان به سلامت دار.

در جانشان و جسمشان و در هر کار ازکارهایشان که روى در من دارد،عافیت بخش

و وظیفه روزى ایشان،براى من و بر دست من پیوسته گردان."

و شاید بتوان صدای آمین را . . از پنجره شان شنید . . .

امشب شاید در بعضی از خانه ها ,مادر ها چادر رنگی به سر , پدر ها با وقار و متانت . .

رو به قبله نشسته اند . ..

و در یک محفل گرم . . .

با هم حدیث کساء میخوانند :

ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الاَْرْضِ وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ 

شَیعَتِنا وَمُحِبّینا اِلاّ وَنَزَلَتْ عَلَیْهِمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْ بِهِمُ الْمَلاَّئِکَةُ 

وَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلى اَنْ یَتَفَرَّقُوا فَقالَ عَلِىُّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَفازَ شیعَتُنا وَرَبِّ الْکَعْبَةِ

"ذکر نشود این خبر (و سرگذشت ) ما در انجمن و محفلى از محافل مردم زمین که در آن گروهى از

شیعیان و دوستان ما باشند جز آنکه نازل شود بر ایشان رحمت (حق ) و فرا گیرند ایشان را فرشتگان 

و براى آنها آمرزش خواهند تا آنگاه که از دور هم پراکنده شوند"

امشب شاید . . . در بعضی از خانه ها . . . ذکری باشد از غربت حسن (ع)

و سخنی باشد . . . از مظلومیت های او . . .و اشکی باشد . . . بر گونه ی شیعیان او . . .

و مرهمی باشد ....بر دل یتیمان او . . .

...

امشب شاید . . .در بعضی از خانه ها . . . پدر بزرگ ها نوه بر پا نشانده باشند واز  محبت امام کاظم (ع)  لقمه لقمه بر دهانش بگذارند . . .

در مدحش سخن بگویند و از کلامش حدیث بخوانند .

امشب شاید مادر بزرگ کنار کرسی سر بچه ها را به روی پا بگذارد و تا صبح برایشان قصه تعریف کند

قصه ی میهمانان کربلا

قصه ی زینب (س)

قصه ی رقیه (س)

....

امشب چقدر باید یلداتر  باشد

اگر مادر بزرگ بخواهد

داستان اسرای  شام را تعریف کند ...


---------------------------
یلداتان بخیــــــر
پ.ن : به علت کمبود وقت نتونستم مطلب جدید بزنم و ویرایش شده ی مطلب پارسال رو زدم. ببخشید .



خاطره شده درپنج شنبه 91/9/30ساعت 3:55 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت