سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خوش به حالت همکلاسی

لابد تا الان کلی درس خوانده ای

من اما

کمی حواسم پرت است

دارم همه شان را جمع میکنم


از گذشته

از آینده

از همین چند دقیقه پیش و چند ساعت بعد 

از پیاده رو ها

از تاکسی

از دانشگاه

از این

از آن

از پستی ها , بلندی ها

تمام فکرم را ، تمام حواسم را

دارم تمام حواسم را از تمام شهر جمع میکنم

تا بیاندازمش یک جای دور

آنقدر دور که ...

آنقدر دور که بشود دوساعتی درس خواند و امتحان داد ...

دوست دارم خیلی خوشحال و خجسته و خاطر جمع  به مبل تکیه بزنم وکتابم را باز کنم

 یک فنجان چای داغ را آرام بالا بیاورم و مثل آدم های بی دغدغه  زیر لب بگویم :

چای دبش لب سوز لابد نام ِ همین فنجان ِ من  است که باید آن را با عشق نوشید 

بعد کتابم را ورقی بزنم  با خودم بگویم اینقدر در طول ترم مرورش کرده ام که الان همه اش را از برم

یک نفس عمیق بکشم از روی راحتی و آسوده خاطری

و بعد

...

هه

همه اش خیال محال است

خوب یادم است 

یک روز دلم شکست

شد معیار ِ حال ِ ساده م

حالا

حاشیه ی کتاب ها ،  حیاط خلوت تنهایی ام شده

 هروقت لای کتاب هایم را باز میکنم 

خط خطی حاشیه ها خط به خط برایم ماضی صرف میکنند

برایم مستقبل میسرایند

برایم حال ِ دلم را هجی میکنند

حواسم را پرت میکنند در کوچه ها ، خیابان ها ، پیاده روها

پیش ِ حرف ِ این  . . .  پیش ِ نگاه ِ آن

حواسم را در گذشته ام میدوانند و در آینده ام به زمین میزنند

نفس نفس نفس...

خط به خط کتابم را

حتی تمام حاشیه ها را نفس میزنم ...

--------------------------

هنوز صفحه ی اولم

خط اول

و یک حاشیه ی سفید را سیاه کرده ام

با همین حرف ها 

...

خوش به حالت همکلاسی . لابد تا الان درست را تمام خوانده ای

من اما

کمی حواسم ...


خاطره شده درشنبه 91/8/20ساعت 9:26 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت