سفارش تبلیغ
صبا ویژن

((جشن تولد نمادین آرمیتا ))

امروز از گوشه و کنار دانشگاه هی بمون خبر میرسید که دانشگاه مهمون داره . . .

اونم یه مهمون که خیلی خیلی عزیزه . . .

میگفتند قراره همسرمحترم و دختر دردانه ی شهید داریوش رضایی نژاد مهمون همایش باشن . . .

ما هم که از خدا خواسته سر 9 رفتیم تو سالن . . .

گوشه ی سن خیلی خیلی کودکانه با یه  عالمه بادکنک تزیین شده بود . . 

قرار بود جشن تولد نمادین آرمیتای 5 ساله اونجا با حضور چند تا از بچه های مهد دانشگاه برگزار بشه  

والبته  با" ابر جیغ" و" ابر هورا "های دانشجویان گرام شور و هیاهو پیدا کنه. . .

وقتی آرمیتا کوچولو مادرش ردیف اول نشسته بودن شدیدا تو این فکر بودیم که چطور میشه این دردونه رو چند لحظه مهمون خصوصی خودمون کنیم و . . .

بالاخره دل به دریا زدم و سر یه فرصت مناسب رفتم ردیف اول

یه سلامم و خوش آمد گویی کوتاه با همسر شهید و بعد :

-آرمیتا خانم سلام . . . چند دقیقه ممهمون ما میشی؟!

 -نچ 

-اگه بیای من یه نقاشی خوشگل نشونت میدما

*تو گزارش دیدار رهبر با خانواده ی شهید رضایی نژاد دستمون اومده بود که خیلی نقاشی دوست داره

-نچ

مادر آرمیتا:مامان جون برو  

-نچ 

نعخــــیـــر . . از اون بچه های شیطون در عین حال خجالتی . . 

 دستشو گرفتم و گفتم بدو بیا بریم من یه نقاشی قشنگ دارم . . 

آروم از جاش بلند شد و تا نزدیک ردیف صندلیمون که رسید ..مث برق دستشو کشید و در رفت . .

ما هم برای اینکه ضایع نشیم لبخند زنان سر جامون جلوس فرمودیم . .

دائم تو مسیر بین ردیف ها ورجه وورجه میکرد تا اینکه بالاخره اومد سراغمون

بش یه دستمال کاغذی دادم که روش عکس یه دختر بچه زیر بارون کشیده شده بود . .

(نتیجه درس خوندن سر کلاس قبلی بود)

ازم گرفت اما عکس العملی نشون نداد . . .

رفت و چند دقیقه بعد با یه کاغذ سفید اومد کنار ردیفمون...

-تو این برام بکش..

فکر میکنم اصطلاح" ذوق مرگی" رو برای  حال اینجای من  تعــبــــیــه کردند . . .

خلاصه مشغول شدم . . .

هرچند دقیقه یه بار میومد و یه سر میزدو حال نقاشیشو میپرسید ...


آخرم در عوض نقاشیا یه کیک داد و نقاشیو گرفت و جیم شد . . .

خلاصه مجلس با سخنرانی زیبای همسر شهید و کلیپی که از شیرین زبونی دختر شهید پخش شدبوی بارون گرفت. .

حقیقت این بود که هر کاری هم که انجام بشه

کوچیک یا بزرگ . . .

کمتر از یک لحظه هم جای خالی شهید رو برای خونواده اش  پر نمیکنه

...

بالاخره با سلام بلند آرمیتا و دویدنش به طرف در ورودی جاهای خوب خوب همایش فرا رسید

مهد کودکی های کوچول موچولو ی قد و نیم قد اومدن تو و با استقبال گرم آرمیتا وکف بلند دانشجو ها رفتند طرف صندلی ها 

از سرود کودکستانی ها و آهنگ جشن و سوت و کف وفوت کردن شمعا که بگذریم

"تولدت مبارک" خوندن های خیلی خیلی لطیف! آقایون بسی حاضرین رو مشعوف کرد

البته کادوی آرمیتا هم غیر از عروسک یه چادر مشکی ناز بود که خیلی هم بش میومد


 بعد از تمام شدن مجلس و شادی و خارج شدن حضار از جلسه

من موندم و رفیق شفیق و مسئولین و مادر آرمیتا و کیـــــــــــک...

مسئولین که رفتند برای صحبت و تشکر از مادر آرمیتا

ما هم رفتیم سراغ آرمیتا و شیرین زبونی هاش


-آرمیتا میخوای دفعه ی بعد همممممـــه ی بچه های ایران بیان تولدت؟

-نه بابا..کیک به همه نمیرسه اونوقت . . .

- آرمیتا چه کیک قشنگی داری. . .

-میخوام ازش بخورم

*حس شرارت دانشجویی

-عزیزم این کیک مال توه..هرجور دلت میخواد بخورش . . .انگشتتو بزن وسطش..

آرمیتا که تعجب کرده بود و انگار یکمم براش جالب بود  یه خورده  نگا نگا کرد و انگشتشو با احتیاط زد کنار کیک


-نه آرمیتا..اینطوری که مزه نمیده....بزنش وسط کیک ..دو انگشتییییی

آرمیتا دو انگشتشو با جسارت بیشتر زد وسط کیک


*یه سر گوش آب دادیم که مامانش اینا!!!مشغول صحبت باشن

نهههه آرمیتا..بازم نشد درست بخوری ..مشت کن کیکو...اونجوری مزه میده

آرمیتا که انگار خودش پایه ثابت همه اینکارا بودهو رو نمیکرده با پنج تا انگشت زد وسط کیک



-آرمیتا اون برف شادی رو بذار کنار..خب..ببین کیک خوردن دودستی خیلیییییی خوشمزه تره

آرمیتا چشاش برقی زد و بعد یه کم مکث دو دستی رفت وسط کیک..


روده بر شدیم از خنده

البته بعدش با کلی زحمت دستاشو پاک کردم تا مامانش متوجه نشه

...

مجلس خوبی بود..برای ما که سرشار از برکت و رحمت بود..

اگه به من باشه میگم هر نفس فرزندو همسر شهید تبرکه...

هر لبخندی هم که بتونیم به لبای کوچیک اون دردونه بنشونیم ثوابه . .

تمام مدت دلم داشت آتیش میگرفت و بغضمو میخوردم...

اما خدا رو با تمام وجودم شکر میکنم که تو فیق شرکت تو این مجلس رو بم داد..

ایشالا که فرزندش هم راه پدر رو ادامه بده و این شهید بزرگوارم شفیع همه ی ما باشه

پ.ن:عکسا به خاطر ورجه وورجه کردنا ی آرمیتا تاره..ببخشید

پ.ن:برای دیدن عکسا با سایز بزرگتر روشون کلیک کنید

پ.ن:الحمدلله

-------------------

کلیک کنید:

 حرکت وبلاگی هدیه نقاشی کودکستانی ها به آرمیتا رضایی نژاد

موج دوم نامه ای به مادر و همسر شهدای علمی


خاطره شده دردوشنبه 90/11/17ساعت 9:10 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت