سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آغوش ها...در تلاطم باران....

 نه حسین (ع) تاب اذن دادن داشت.......نه قاسم(ع) تاب ماندن...... 

حسین(ع) هیچ گاه با لفظ  به قاسم (ع) اذن نداد.... 

فقط آغوش گشاد و گریستـــــ . . .  

 کلاه خودی به قدر او نبود.....عمامه ای بر سر  کوچکش نهادند ....

 زره ای هم....


دستان کوچکش را به افسار اسب گرفت...  

و سوار شد....بر مرکبی..که پایش به آن نمیرسید... 

پایی که...چکمه هایش...کفش های ساده ای بود.... 

کفشی که بندش باز بود...

 و شمشیری..که وزنش توان رزم  از او میگرفت...

 و هرم  اشک..هنوز....گونه اش را میسوزاند... 

همه از خیمه بیرون زده بودند....عمه....لا حول ولا قوه  الا بالله  میخواند....

 به عمه اقتدا کرد....بسم الله گفت..

 حسین(ع)کنار اسب ....افسار به دست...آماده ایستاده بود..

به عمو  اقتدا کرد....افسار نواخت و تاخت... 

عباس...ندای الله اکبر سر میداد..

 به علمدار اقتدا  کرد و فریاد بلند کرد: 

«اِن تنکرونی فانا فرع الحسن            سبط النّبِیّ المصطفی و المؤتمن

  هذا حسینٌ کالاسیر المرتهن   بین اناسٍ لاسقطوا صوب المزن؛

 ای قوم....اگر مرا نمیشناسید.....من یادگار حسن نوه ی محمد مصطفی (ص) هستم...

ای قوم.....این حسین(ع) که چون اسیران در محاصره ی شماستــــــ عموی من است...

و سپاه دشمن به تلاطم در آمد .........

و شمشیر ها....و غضب ها... و کینه ها....و بدر ها....و حنین ها....

و کربلا..به تلاطم در آمد...

آه قاسم.....ماه پاره ی بنی هاشم....یادگار حسن(ع)..

ننگ باد شمشیری که از سرت عمامه درید ...

اعجاز کوچک عاشورا....شق القمر کربلا...

به خاک که افتادی.....ندای وا عماااه ات.....پیش چشم عمو آورد:

کوچه های بنی هاشم را.....جگر پاره پاره ی حسن (ع)را.....تن غرق تیر برادر را...

افتاده بودی و دویست گرگ در طلب قرص ماه چهره ات ...دوره ات کرده بودند....

خوب شد عمو رسید......

و سرت را به دامان گرفت....

آغوش ها در تلاطم باران....غوش ها در تلاطم خون....

و تو از درد پا بر زمین میکشیدی......و زمین کربلا میسوخت.....

و تمام عرش خدا میسوخت...

و سینه ی حسین (ع) میسوخت.....

یعز و الله على عمک ان تدعوه فلا ینفعک صوته‏

................................................

حالا آرام کنار علی اکبر آرمیده ای.....

و خیمه ها...آغوش آغوش....در تلاطم باران....

و هنوز...بند یکی از نعلینت باز است......

راستی...

برای علی اصغر دعا کن....

------------------------------------------------------

پ.ن:وقتی نتوانستند حریف قاسم (ع) شوند.....دستور سنگ باران دادند...

خوشا رزم بنی هاشمی ات که اهل خیمه را بیرون کشید....

شفاعتم کن... 


خاطره شده درپنج شنبه 90/9/10ساعت 8:54 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت