سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیش نوشت:

سلام...دیدم باید بنویسم..نوشتم.همین!

آدم....

همین آدم دو پا را میگویم....

گاهی اوقات جانش به لبش می آید....آنقدر که دلش میخواهد جانش را به زبان بیاورد و با هر کلمه ای که میگوید جان بکند.

...برود تا  ابدیت...

اما چون حرف هم نمیتواند بزند جانش در گلویش گیر میکند.....لعنتی نه سُر میخورد برود پایین ...نه به زبان می آید....

آدم...

همین آدم دو پا را میگویم....

گاهی میخواهد دق بالا بیاورد....

من که نمیدانم دق چیست....فقط میدانم یک چیزی است که باید یک روزی بالا بیاید و وقتی بالا بیاید آدم میمیرد...

همین ادم دوپا را میگویم...میمیرد....جان میدهد...

آدم....

همین آدم دو پا را میگویم....

گاهی اوقات تمام غم های عالم به دلش مینشیند....نه..به دلش کوبیده میشود....

ببین اینکه میگویم" تمام غم های عالم" مبالغه و اغراق نیست هااا....دقیقا:_ تمام غم های عالم _

میدانی اگر تمام غم های عالم به دل آدم کوبیده شود چه میشود؟خب شیشه است دیگر....میشکند....

مبدانی وقتی بشکند چه میشود؟به جای صدای تـــــَــــــــق!!....یک صدای _آآآآآآآآآآآآه_بلند میشود؟!نه..بلند نمیشود....همان جا خفه میشود....

و اشک در چشمان آدم _همین آدم دو پا _ مینشیند...نمیچکد هااااا....باید همانجا خشک شود....

آدم....

همین آدم دو پا را میگویم....

گاهی میشمارد ثانیه های مفتضح و بی آبرو را.....تیک ..تاک..تیک..تاک......

زهر ثانیه ها را جمع میزند با نفس های بی رمقش....حاصلش رابه هیچ  میسپارد...

تیک ...دم...تاک....بازدم...تیک..دم..تاک..بازدم..تیک...دم..تاک...

پازل زندگی اش را میچیند و هی تند تند "حال"اش را "گذشته" میکند.....

آدم...

همین آدم دو پا را میگویم.....

غرق میشود....ناگهان ..در سیلاب بی کسی هایش....

آنقدر بی کسی در چشم و حلق و گوشش فرو میرود که. . . .نفسش به خــــِــس..خـــــِــس می افتد.....

باید کسی دست بگذارد روی سینه اش و هی سینه اش را فشار دهد تا تنهایی هایش را بالا بیاورد و بتواند چشم باز کند...

و بعد همان کس را  بالای سر خود ببیند که  به او می گوید :نترس....من یک "کس"هستم...

آدم...

همین آدم دو پا را میگویم....

گاهی سر به هوا میشود....آنقدر که جز آسمان چیزی نمیبیند....

وقتی چیزی نمیبیند با همه چیز و همه کس برخورد میکند....با زمینی ها اصطکاک پیدا میکند...

همین آدم دو پا.....میشود محتاج دو بال....

آدم...

همین آدم دو پا...

اگر بال نداشته باشد...

سر به زیر میشود...

آنقدر که جز خاک چیزی نمیبیند....

وقتی آدم جز خاک چیزی نبیند ..همین آدم خاکی....

میل به خاک پیدا میکند...

تشنه ی خاک میشود....اشکش ترک میخورد...بس که تشنه ی خاک است....

آدم...

همین آدم دو پا...

همین که نمای  صورتش یک خنده ی روی سنگ حکاکی شده است....

همین که طبیعت و غریضه اش میل به حیات  است.....

گاهی آرزوی مرگ میکند....

اما...

فقط....

. . . گـــــــــــــــــــــــــــــــاهـــــــــــــــــــــــــی. . .

پ.ن:من همیشه غمگین نمینویسم....

من هروقت غمگینم مینویسم.....


خاطره شده دردوشنبه 90/3/16ساعت 5:40 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت